قرآن و امام حسین » امر به معروف و امام حسین | |
امر به معروف و نهى از منکر نشانهى وجدان بیدار، سوز و تعهّد، عشق به مکتب، حضور در صحنه و عشق به مردم است. امر به معروف و نهى از منکر سبب دلگرمى نیکوکاران، کنترل خلافکاران و حافظ حقوق مظلومان است. جامعهى بىتفاوت و ساکت، جامعهى مرده و بدون رشد است. حضرت لوط به مردمى که در برابر گناه ساکت بودند فرمود «ألیس منکم رجل رشید»(89) آیا یک انسان رشد یافته در میان شما نیست؟ قرآن شرط بهترین امّت بودن را انجام امر به معروف و نهى از منکر مىداند؛ «کنتم خیر اُمّة اُخرجت للناس...»(90) آنگاه که قهر خداوند بر خلافکاران نازل شود، خداوند ناهیان از منکر را نجات مىدهد. «انجینا الذین ینهون عن السوء و اخذنا الّذین ظلموا بعذاب بئیس»(91) یکى از برکات نماز آن است که انسان را از منکرات باز مىدارد. «اِنّ الصلوة تَنهى عن الفحشاء و المنکر»(92) آمرِ به معروف در پاداش انجام معروف شریک است.(93) ترک امر به معروف سبب سلطهى اشرار مىشود. امر به معروف و نهى از منکر وظیفهى تمام انبیا در طول تاریخ است. «و لقد بعثنا فى کل اُمّة رسولاً ان اعبدوا اللَّه و اجتَنِبوا الطاغوت»(94) امام حسین علیه السلام دربارهى علّت قیام خود فرمودند: مگر نمىبینید که به حقّ عمل نمىشود و از باطل جلوگیرى نمىشود.(95) من بنا دارم (هر چند با شهادت و ریختن خونم باشد) امر به معروف و نهى از منکر کنم. «انّى اُرید أن آمر بالمعروف...» آرى، امر به معروف و نهى از منکر مراحلى دارد که در بعضى مراحل باید تا شهادت پیش رفت. چنانکه خونهاى مقدّسى در راه آن ریخته شده است. «و یقتلون الذین یأمرون بالقسط من النّاس»(96) توجیهات نابجا بعضى براى سکوت خود توجیهاتى دارند و کلماتى را مىگویند از قبیل: کار از کار گذشته است. با یک گل بهار نمىشود. ما و او را در یک قبر نمىگذارند. عیسى به دین خود، موسى به دین خود. دیگران هستند، به ما چه ربطى دارد. در زندگى شخصى افراد دخالت ممنوع است. نانم قطع شده و مردم از من رنجیده مىشوند. خجالت مىکشم و با او رودرواسى دارم. ولى قیام امام حسینعلیه السلام ثابت کرد که با یک حرکتِ خالصانه، مىتوان تاریخ را متحوّل کرد و با یک گل بهار مىشود. ما باید با طاغوتها مبارزه کنیم، زیر پا و سُم اسب برویم ولى زیر بار زور نرویم. سر به نیزه دهیم ولى در برابر ظلم سر خم نکنیم و نباید تصوّر کنیم که آثار امر به معروف و نهى از منکر فورى است، زیرا گاهى آثار یک کلام یا قیام و حرکت، بعد از سالها جلوه مىکند. 89) هود، 78. 90) آلعمران، 110. 91) اعراف، 165. 92) عنکبوت، 45. 93) بحار، ج 97، ص 87. 94) نحل، 36. 95) بحار، ج44، ص 192. 96) آلعمران، 21. |
انگیزه، اخلاص، نشاط و آگاهى در کربلا | |
بر خلاف دنیاى امروز که به ثروت، نیرو، اطلاعات، تخصص، تکنولوژى و حمایت دیگران تکیه دارد، اسلام کارائى و نقش همهى آنها را در کنار ایمان به خدا، اخلاص، نشاط و انگیزه مىداند.
نمونهها: نماز بىنشاط، مورد انتقاد قرآن است. «قاموا کسالى»(41) انفاق بىنشاط، مورد انتقاد قرآناست. «همکارهون»(42) انجام کار بدون نشاط یا همراه با بهانهگیرى، به منزلهى انجام ندادن آن است، بنىاسرائیل چون بعد از بهانهگیرههاى زیاد، گاوى را ذبح کردند قرآن مىفرماید: گویا ذبح نکردند. «فذبحوها و ما کادوا یفعلون»(43) بارها قرآن از کسانى که هنگام رفتن به جبهه بىنشاط بودند، انتقاد کرده است. «اثّاقلتم الى الارض»(44) از ایمان و توجّه کسانى که تنها به هنگام اضطرار روبه خداوند مىکنند، انتقاد کرده و مىفرماید: همین که در آستانه غرق شدن قرار گرفتند، خدا را مىخوانند ولى همین که نجات یافتند، فراموش مىکنند. «فاذا رکبوا فى الفلک دعوا اللّه... فلمّا نجّاهم الى البرّ اذا هم یشرکون»(45) ایمان در لحظهى خطر کار فرعونى است که در آستانهى غرق شدن گفت: ایمان آوردم و خداوند در پاسخ او فرمود: «آلآن و قد عصیت قبل»(46) در کربلا نشاط بود؛ امام حسینعلیه السلام فرمود: مرگ مانند گردنبند در سینه دختران جوان است. فرزند سیزده ساله امام حسنعلیه السلام (حضرت قاسم) فرمود: مرگ نزد من از عسل شیرینتر است. یاران امام حسینعلیه السلام مىگفتند: اگر بارها زنده شویم باز کشته شویم، دست از تو بر نمىداریم. نشاط بالاتر از رضایت و تسلیم است، ریشهى نشاط ایمان به راه، رهبر و هدف است و بىنشاطى، نشانهى باورنداشتن راه، رهبر و هدف است. اما مسئلهى انگیزه: اسلام به انگیزهى انسان بسیار توجّه دارد، حتّى سیر کردن گرسنگان اگر بر اساس اخلاص نباشد و انگیزهى غیر الهى داشته باشد، بىارزش است. یکى از سورههاى قرآن سورهى «عبس» است که در ده آیهى اوّل آن به شدّت انتقاد مىکند که چرا به روى نابینایى عبوس شد، در حالى که نابینا نه عبوسیّت را مىبیند و نه خنده را، امّا اسلام اصل عبوس بودن را زشت مىداند، نه به خاطر فهمیدن یا نفهمیدن مردم. اسلام ارزشها و ضد ارزشها را واقعى مىبیند، نه قراردادى، سیاسى، اقتصادى و تعصّبى. انگیزهى امام حسینعلیه السلام خودنمایى، قدرتطلبى، انتقام نبود، انگیزه امام و یارانش اصلاح در دین جدّش بود. انگیزهى یارانش رسیدن به مال، مقام و تظاهر نبود، آنان با خدا معامله کردند و لذا کودک اسیر شده امام، در برابر کاخ بنىامیّه سخنرانى مىکند و مىفرماید: به عدد دانههاى شن خدا را شکر مىکنم؛ «الحمدللّه عدد الرمل و الحصى» و زینب کبرى پس از شهادت عزیزانش مىفرماید: چیزى جز زیبایى ندیدم؛ «ما رایت الاّ جمیلا» در حالى که اگر انگیزه غیر خدا باشد، باید گلایهها و ضعفها و ناسپاسىها در کار باشد. خلاصه آنکه گرچه اسلام به آمادگى همه جانبه در برابر دشمن توجه دارد؛ «واعدّوا لهم ما استطعتم من قوّة»(47) به آموزشهاى تخصّصى عنایت دارد، گرچه نزد بیگانگان باشد؛ «اُطلب العلم و لو بالصین» به حمایت افراد توجّه دارد؛ «تعاونوا على البّر و التّقوى»(48) به ثروت و اطلاعات توجه دارد، اما همهى اینها به منزلهى عینک وسیلهى دیدن هستند، لکن کار دیدن از چشم است و توفیق تنها از اوست؛ «و ما توفیقى الاّ باللّه»(49) و نصرت تنها از او مىباشد؛ «و ما النصر الاّ من عند اللّه»(50) امّا آگاهى: امروز خلبانان متخصّص، منطقهاى را بمباران مىکنند، بدون آنکه بدانند چرا و براى چه؟ در کربلا همهى یاران امام حسینعلیه السلام آگاه بودند. از آغاز سفر تا کربلا تمام جملات امام نشانهى این بود که این سفر کامیابى مادّى نیست و برگشتى ندارد، یک انتخاب آزادانه، آگاهانه، مخلصانه و عاشقانه بود. در اسلام اشک و سوزى ارزش دارد که بر اساس آگاهى باشد؛ «اعینهم تفیض من الدمع مما عرفوا»(51) باور و یقین که آمد، انسان در کار خود تردید ندارد. زینب کبرى خطاب به یزید مىگوید: من تو را پست و کوچک مىدانم؛ «انّى لاستصغرکَ» آرى اگر انسان در اثر معرفت و شناخت یقین پیدا کرد، پخته مىشود و هیچ پختهاى خام نمىشود، ولى اگر بر اساس احساسات و شعارها داغ شد، ممکن است بعد از مدّتى گرفتار تردید و سرد شود، چون هر داغى سرد مىشود. در قرآن دو نوع دخول داریم: یکى دخول مردم در فضاى ایمان و دیگرى دخول ایمان در فضاى دل. داخل شدن مردم به ایمان آسان است؛ «یدخلون فى دین اللّه افواجا»(52) امّا داخل شدن ایمان در دل، کار سختى است؛ «و لمّا یدخل الایمان فى قلوبکم»(53) اکنون که این سطرها را مىنویسم، شبى است که حضرت علىعلیه السلام در روز آن در غدیر خم به امامت نصب شد، همانها که «یدخلون فى دین اللّه افواجا» بودند، صحنه را دیدند و تبریک هم گفتند، اما پس از چندى علىعلیه السلام را رها کردند، زیرا ایمان در قلبشان داخل نشده بود. این است تفاوت دخول مردم در دین با دخول دین در مردم. 41) نساء، 142. 42) توبه، 54. 43) بقره، 71. 44) توبه، 38. 45) عنکبوت، 65. 46) یونس، 91. 47) انفال، 60. 48) مائده، 2. 49) هود، 88. 50) آلعمران، 126. 51) مائده، 83. 52) نصر، 2. 53) حجرات، 14. |
قرآن و امام حسین » اهداف امام حسین و قرآن | |
در اسلام به همان مقدار که از فساد انتقاد و با آن مقابله شده، نسبت به اصلاح سفارش و تأکید شده است. قرآن تنها به ایمان و تقواى درونى اکتفا نمىکند، بلکه اصلاح را لازمهى ایمان و تقوى مىشمارد. «آمن و اصلح»(73) و «فمن اتّقى و اصلح»(74) خداوند خود اوّل مصلح است؛ «و اصلح بالهم»(75) و لذا از مردم نیز خواسته تا اوّل عیبهاى خود را اصلاح کنند؛ «تابوا و اصلحوا...»(76) و سپس به اصلاح جامعه بپردازند. «فاتّقوا اللّه و اصلحوا ذات بینکم»(77) اصلاح گر هرگز به دنبال فتنه انگیزان نمىرود، «و اصلح و لا تتّبع سبیل المفسدین»(78) البتّه اصلاحات باید بر معیار عدل و قانون باشد «فاصلحوا بینهما بالعدل و اقسطوا»(79) کسى که راههاى صلاح و اصلاح را به روى خود ببندد، نابود خواهد شد هر چند فرزند پیامبر باشد؛ «انّه لیس من اهلک انّه عمل غیر صالح»(80) (اى نوح!) او از خاندان تو نیست، براستى که عمل او غیر صالح است. اولیاى الهى از خدا درخواست مىکردند که به صالحان ملحق شوند. «اَلحِقنى بالصالحین»(81) قرآن معمولاً ایمان را همراه عمل صالح بیان کرده است؛ «الذین آمنوا و عملواالصالحات» اثر بخشى عمل صالح محدود به زمان و مکان نیست و حتّى نسلهاى بعدى از اعمال پدران صالح خود خیر و بهره مىبرند. «و کان ابوهما صالحا»(82) قرآن هدف از کامیابى از نعمتها را انجام عمل صالح مىداند، «یا ایّها الرّسل کلوا من الطیبات و اعملوا صالحا»(83) یعنى بهرهگیرى و کامیابى شما از نعمتها باید براى انجام کار نیک و عمل صالح باشد. خداوند متعال حکومت آیندهى زمین را نصیب بندگان صالح خود خواهد کرد. «اِنّ الارض یَرثُها عبادى الصالحون»(84) انسان بعد از اصلاح خود، باید به اصلاح دیگران بپردازد و تمام توان خود را در این راه بکار گیرد «ان ارید الا الاصلاح ما استطعت»(85) چیزى جز اصلاح تا سر حد توانم نمىخواهم. البتّه خداوند متعال اصلاح طلبان واقعى را از کسانى که شعار اصلاح مىدهند، جدا مىکند و چهرهى مدّعیان دروغین را افشا مىکند؛ «قالوا انّما نحن مصلحون ألا اِنّهم هم المفسدون و لکن لایشعرون»(86) آنها مىگویند: فقط ما اصلاحطلبیم، آگاه باشید آنها خود فساد کنندگانند، ولى نمىفهمند. آرى، خداوند مصلحین واقعى را مىشناسد. «و اللَّه یعلم المفسد من المصلح»(87) خداوند به مصلحان واقعى وعدهى پاداش داده است. «انّا لانضیع اجر المصلحین»(88) نکته قابل توجه آنکه هر چه میزان فساد بالا برود، تلاش مصلحانهى بیشترى را طلب مىکند. (آرى هر چه هوا گرمتر شود، نیاز به آب زیادتر مىشود) و هر چه مفسدان خطرناکتر شوند، مصلحان بزرگترى مىطلبد. در برابر نمرود جز ابراهیمعلیه السلام و در برابر فرعون جز موسىعلیه السلام و در برابر یزید جز حسین علیه السلام چه کسانى مىتوانند مقابله کنند؟! بدیهى است برنامهى اصلاحات همیشه با نامه و گفت وگو و تذکّر پیش نمىرود، بلکه گاهى شرایطى پیش مىآید که باید به استقبال خطر رفت. امام حسین علیه السلام اوّلین مصلِح اسلامى است که به استقبال سختترین شداید رفت و جان خود را تسلیم حقّ نموده و به شهادت رسید. 73) انعام، 48. 74) اعراف، 35. 75) محمّد، 2. 76) نساء، 146. 77) انفال، 1. 78) اعراف، 142. 79) حجرات، 9. 80) هود، 46. 81) شعرا، 83. 82) کهف 82. 83) مؤمنون، 51. 84) انبیاء، 105. 85) هود، 88. 86) بقره، 11 - 12. 87) بقره، 220. 88) اعراف، 170. |
» قرآن و امام حسین | |
اگر قرآن سیدالکلام است،(1) امام حسین سید الشهداست.(2) اگر در دعاى 42 صحیفهى سجادیه دربارهى قرآن مىخوانیم: «و میزانُ قِسط» در زیارت امام حسینعلیه السلام مىخوانیم: «اشهد انّک امرتَ بالقسط»(3) اگر قرآن موعظهى پروردگار است؛ «موعظة من ربّکم»(4)، امام حسین علیه السلام در عاشورا فرمود: عجله نکنید تا شما را به حقّ موعظه کنم. «لا تعجلوا حتّى اعظکم بما یحقّ لکم»(5) اگر قرآن مردم را به رشد هدایت مىکند؛ «یهدى الى الرّشد»(6)، امام حسینعلیه السلام نیز مىفرماید: من شما را به راه رشد و سعادت دعوت مىکنم. «ادعوکم الى سبیل الرشاد»(7) اگر قرآن عظیم است؛ «و القرآن العظیم»(8) امام حسینعلیه السلام نیز سوابق عظیمى دارد. «عظیم السوابق»(9) اگر قرآن حقّ و یقینى است؛ «و انّه لحقّ الیقین»(10) در زیارت امام حسینعلیه السلام نیز مىخوانیم: آنقدر صادقانه و خالصانه عبادت کردى که به درجهى یقین رسیدى. « حتّى اتاکَ الیقین»(11) اگر قرآن مقام شفاعت دارد؛ «نعم الشفیع القرآن»(12) امام حسینعلیه السلام نیز مقام شفاعت دارد. «وارزقنى شفاعة الحسین»(13) اگر در دعاى چهل و دوّم صحیفهى سجادیه دربارهى قرآن مىخوانیم که پرچم نجات است؛ «عَلَم نجاة» در زیارت امامحسینعلیه السلام مىخوانیم او نیز پرچم هدایت است. «انّه رایة الهدى»(14) اگر قرآن شفادهنده است؛ «و نُنزّل من القرآن ما هو شفاء»(15) خاک قبر امامحسینعلیه السلام نیز شفاست. «طین قبر الحسین شفاء من کلّ داء»(16) اگر قرآن، منار حکمت است،(17) امام حسین نیز باب حکمت الهى است. «السلام علیک یا باب حکمة رب العالمین»(18) اگر قرآن امر به معروف و نهى از منکر مىکند؛ «فالقرآن آمرٌ و زاجر»(19)امام حسین نیز فرمود: هدف من از رفتن به کربلا، امر به معروف و نهى از منکر است. «ارید أن آمر بالمعروف و اَنهى عن المنکر»(20) اگر قرآن نور است؛ «نوراً مبینا»(21)، امام حسین نیز نور است. «کنت نوراً فى الاصلاب الشامخة»(22) اگر قرآن براى تاریخ و همهى مردم است؛ «لم یجعل القرآن لزمانٍ و لالِناس دون ناس»(23)، درباره امام حسینعلیه السلام نیز مىخوانیم که آثار کربلا از تاریخ محو نخواهد شد. «لا یدْرس أثره و لایُمحى رسمه»(24) اگر قرآن، کتاب مبارکى است؛ «کتاب انزلناه الیک مبارک»(25)، شهادت امام حسینعلیه السلام نیز براى اسلام سبب برکت و رشد است. «الّلهم فبارک لى فى قتله»(26) اگر در قرآن هیچ انحرافى نیست؛ «غیر ذى عوج»(27) دربارهى امام حسینعلیه السلام نیز مىخوانیم: لحظهاى از حق به باطل گرایش پیدا نکرد. «لم تَمِلْ من حقّ الى باطل»(28) اگر قرآن، کریم است؛ «انّه لقرآن کریم»(29)، امام حسین نیز داراى اخلاق کریم است. «و کریم الخلائق»(30) اگر قرآن، عزیز است؛ «انّه لکتاب عزیز»(31)، امام حسین فرمود: هرگز زیر بار ذلّت نمىروم. «هیهات منّا الذّلة»(32) اگر قرآن، ریسمان محکم است؛ «انّ هذا القرآن... العروة الوثقى»(33)، امام حسین نیز کشتى نجات و ریسمانِ محکم است. «انّ الحسین... سفینة النجاة و العروة الوثقى»(34) اگر قرآن، بیّنه و دلیل آشکار است؛ «جائکم بیّنة من ربّکم»(35)، امام حسین نیز اینگونه است. «اَشهد اَنّکَ على بیّنة من ربّک»(36) اگر قرآن را باید آرام و با تأنّى تلاوت کرد؛ «و رتّل القرآن ترتیلا»(37) زیارت قبر امام حسین را نیز باید با گامهاى آهسته انجام داد. «و امش بمشى العبید الذلیل»(38) اگر تلاوت قرآن باید با حزن باشد؛ «فاقروه بالحُزن»(39) زیارت امام حسینعلیه السلام نیز باید با حزن باشد. «فَزُره و انت کئیب شعث»(40) آرى، حسین علیه السلام قرآنِ ناطق و سیمایى از کلام الهى است. 1) مجمعالبیان، ج 2، ص 361. 2) کامل الزیارات، ص70. 3) جامع الاحادیث شیعه، ج12 ص481. 4) یونس، 57. 5) لواعج الاشجان، ص 26. 6) جنّ ، 2. 7) لواعج الاشجان، ص 128. 8) حجر، 87. 9) بحار، ج 98، ص 239. 10) الحاقه، 51. 11) کامل الزیارات، ص 202. 12) نهجالفصاحه، جمله 633. 13) زیارت عاشورا. 14) کامل الزیارات، ص 70. 15) اسراء، 82. 16) من لایحضر، ج 2، ص 446. 17) الحیاة، ج2، ص140. 18) مفاتیحالجنان. 19) نهجالبلاغه، خطبه 182. 20) سموّاالمعنىفىسمواالذّات،96. 21) نساء، 174. 22) کامل الزیارات، ص 230. 23) سفینة البحار، ج2، ص413. 24) مقتل مقرّم، 397. 25) ص، 29. 26) مقتل خوارزمى، ج1، ص164. (این سخن از پیامبرصلى الله علیه وآله است) 27) زمر، 28. 28) فروع کافى، ج 4، ص 561. 29) واقعه، 77. 30) نفسالمهموم، 7. 31) فصّلت، 41. 32) لهوف، 54. 33) بحار، ج 92، ص 31. 34) پرتوى از عظمت حسین، 6. 35) انعام، 157. 36) فروع کافى، ج 4، ص 565. 37) مزمّل، 4. 38) کامل الزیارات، ص221. 39) وسائل، ج 4، ص 857. 40) کامل الزیارات، ص131. |
توبه و پاکسازى | |
از نشانههاى رحمت و لطف وسیع الهى، نعمت توبه و پذیرش آن از سوى خداوند. توبه به معنى ترک گناه، بازگشت به سوى خدا و عذرخواهى در پیشگاه خداوند است. عذرخواهى بر سه گونه است؛ گاهى عذر آورنده مىگوید: من اصلاً فلان کار را انجام ندادهام. گاهى مىگوید: من به آن جهت این کار را انجام دادم. و گاهى مىگوید: این کار را انجام دادم ولى خطا کردم و بد کردم و اینک پشیمانم. این همان توبه است. توبه در اسلام داراى شرایطى است؛ 1- ترک گناه. 2- پشیمانى از گناه. 3- تصمیم بر انجام ندادن دوبارهى گناه. 4- تلافى و جبران گناه.(440) توبه همچون بیرون آوردن لباس چرکین از بدن و پوشیدن لباس پاک و تمیز است. توبه همچون شستشوى بدن آلوده و عطر زدن است. قرآن در آغاز سورهى هود مىفرماید: «و ان استغفروا ربکم ثم توبوا الیه»(441) «و از پرودگار خود آمرزش بطلبید، سپس به سوى او بازگردید.» آوردن استغفار و توبه در یک آیه، حاکى از آن است که این دو با هم تفاوت دارند، اولى به معنى شستشو و دومى به معنى کسب کمالات است. و که انسان نخست باید خود را از گناهان پاک سازد و سپس خود را به اوصاف الهى بیاراید، نخست هرگونه معبود باطل را از قلب خود بزداید و سپس معبود حق را در آن جاى دهد، به قول حافظ: تا نفس، مبرّا ز نواهى نکنى دل، آئینهى نور الهى نکنى استغفار و توبه در قرآن در قرآن، ذات پاک خداوند، 91 بار «غفور»، «بسیار آمرزنده» و 5 بار «غفّار»، «بسیار بخشنده» یاد شده و در آیات بسیارى، مردم به استغفار و طلب آمرزش از درگاه خدا دعوت شدهاند. وبیش از 80 بار سخن از توبه و پذیرش توبه به میان آمده است. در اینجا به ذکر چند آیه مىپردازیم: 1- «و الّذین اِذا فَعَلوا فاحِشَة اَو ظلموا اَنفُسهم ذکروا اللّه فَاستَغفروا لِذُنوبِهم»(442) «و از نشانههاى پرهیزکاران آن است که: هرگاه مرتکب عمل زشتى شوند، یا به خود ستم کنند، به یاد خدا مىافتند و براى گناهان خود از خدا طلب آمرزش مىکنند.» 2- «و من یَعمَل سُوء او یَظلِم نَفسَه ثُمّ یَستغفِرِ اللّه یَجد اللّه غَفوراً رَحیماً»(443) «کسى که کار بدى انجام دهد، یا به خود ستم کند، سپس از خداوند طلب آمرزش نماید، خداوند را آمرزنده و مهربان خواهد یافت.» 3- «وعد اللَّه الّذینَ آمَنوا و عَمِلوا الصّالِحاتِ لَهم مَغفِرةٌ و أجرٌ عظیم»(444) «خداوند به آنها که ایمان آورده و عمل صالح انجام دادهاند وعدهى آمرزش و پاداش عظیمى داده است.» 4- «قُل یا عِبادِىَ الَّذینَ أسرفُوا على اَنفُسهِم لا تَقْنطوا مِن رَحمَة اللّه إنّ اللّه یَغفرُ الذُّنوبَ جَمیعاً إنَّه هو الغَفورُ الرّحیم»(445) «بگو اى بندگان من که بر خود اسراف و ستم کردهاید، از رحمت خداوند نومید نشوید که خدا همه گناهان را مىآمرزد و او بسیار بخشنده و مهربان است.» تعبیراتى که در این آیه آمده مانند: «بندگان من»، «ناامید نشوید»، «رحمت خدا»، «آمرزش همهى گناهان»، «غفور و رحیم بودن خدا»، همه حکایت از وسعت دامنه استغفار و پذیرش توبه و گستردگى رحمت الهى مىکند، بخصوص تعبیر به «عبادى» «بندگان من»، که بیانگر آن است که همه از خوب و بد، بندگان خدا هستند و خداوند به آنها آنچنان مهربان است که آنها را بندگان خودش خوانده است. بنابراین چشم انداز امید به آمرزش، بسیار وسیع و گسترده است. 5- «و اِذا سَئَلکَ عِبادِى عَنّى فَانّى قَریبٌ اُجیبُ دَعوَةَ الدّاعِ اِذا دَعانِ فَلیَستجیبوا لِى و لیُؤمِنوا بى لَعلَّهُم یَرشُدون»(446) «هنگامى که بندگانم از تو درباره من سوال کنند، (بگو) من نزدیکم به دعا کننده به هنگامى که مرا مىخواند پاسخ مىگویم، پس باید دعوت مرا بپذیرند و به من ایمان بیاورند تا راه یابند و به مقصد برسند.» از لطایف و نکات بسیار ظریف در نزدیک بودن خدا به انسان اینکه در این آیه خداوند هفت بار، امور را به ذات پاک خود، بدون واسطه نسبت داده است: بندگان من، درباره من، من نزدیکم، مرا مىخواند، من پاسخ مىگویم، دعوت مرا اجابت کند، به من ایمان آورد. یار نزدیکتر از من به من است وین عجب بین که من از وى دورم 6- «...و تُوبُوا اِلى اللّهِ جَمعیاً اَیُّها المُؤمِنون»(447) «اى مؤمنان! همگى به سوى خدا باز گردید.» 7- «وَ هُو الّذى یَقبِلُ التَّوبَة مِن عِبادِه»(448) «و خدا کسى است که توبه بندگانش را مىپذیرد.» 8- «...اِنَّ اللّه یُحِبُّ التَّوّابِین»(449) «قطعاً خداوند توبه کنندگان را دوست دارد.» 9- «یا ایّها الَّذینَ آمَنوا تُوبُوا اِلَى اللّهِ تَوبَةً نَصُوحاً»(450) «اى کسانى که ایمان آوردهاید توبه حقیقى و خالص کنید.» 10- «و هُو الَّذى یَقبلُ التَّوبَة عَن عِبادِه و یَعفُوا عَنِ السّیّئات»(451) «او کسى است که توبهى بندگانش را مىپذیرد و از گناهان مىگذرد.» 11- «اَفَلا یَتُوبُونَ اِلَى اللّه و یَستَغفِروُنَه و اللّهُ غَفُورٌ رَحیم»(452) «آیا توبه نمىکنند و به سوى خدا باز نمىگردند واز او طلب آمرزش نمىنمایند. خداوند آمرزنده مهربان است.» در این آیه با استفهام انکارى که بیانگر تاکید است، خداوند انسانها را به سوى توبه و استغفار دعوت مىنماید و با ذکر دو صفت غفور و رحیم بودنش، عواطف آنها را تحریک مىنماید تا شاید به سوى خدا باز گردند و با آب استغفار، گناهانشان را بشویند و در پرتو توبه بر کمالات و فضایل انسانى خود بیفزایند. 440) مفردات راغب، ص76. 441) هود / 3. 442) آل عمران / 135. 443) نساء / 110. 444) مائده / 9. 445) زمر / 53. 446) بقره / 186. 447) نور / 31. 448) شورى / 25. 449) بقره / 222. 450) تحریم / 8. 451) تحریم / 8. 452) مائده / 74. |
با شروع ماه محرم با استعانت از خداوند تصمیم به شروع بحث دیگری ده نام گناه شناسی گرفتیم تمام مطالب از کتاب گناه شناسی گرفته شده است
آثار گناه در روح و روان | |
تکرار گناه و مداومت آن موجب تیرگى و واژگونى قلب و مسخ انسان از حالت انسانیت به حالت درندهخویى و حیوان صفتى مىگردد، و نیز باعث گناهان بزرگتر مىشود. به عنوان مثال: گنهکارى که براى اولین بار لب به شراب مىزند، چون مسلمان است، آشامیدن چند قطره از شراب براى او بسیار سخت است، ولى بار دوم کمى آسان مىشود و وقتى زیاد تکرار شد، آشامیدن چند لیوان از آن براى او از آب خوردن آسانتر مىگردد. آرى! تداوم گناه حتى گناهان بزرگ را براى انسان آسان مىگرداند. در قرآن آیات متعددى در این رابطه وجود دارد، از جمله: «ثمَّ کانَ عاقِبةُ الَّذینَ اَساؤا السُوأى اَنْ کَذَّبوا بِآیاتِ اللّه و کانوا بها یَستَهزِءُون»(419) «سپس سرانجام کسانى که اعمال بد مرتکب شدند به جایى رسید که آیات خدا را تکذیب کردند و آن را به سخریه گرفتند.» در تاریخ بسیار دیده شده که افرادى بر اثر تداوم گناه و طغیان کارشان به کفر و انکار حق و به مسخره گرفتن آن رسیده است، اینها از آثار شوم گناه است که دامنگیر گنهکار مىگردد، چنانکه مداومت بر کارهاى نیک و عبادات، موجب صفاى دل و نورانیت بیشتر روح و جان مىشود. در این باره به روایات زیر توجه کنید: امام صادق علیه السلام فرمودند، پدرم مىفرمود: «ما من شىء اَفسَد لِلقَلب من خَطیئَةٍ اِنّ القَلب لَیُواقِع الخَطیئَةَ فما تَزالُ به حتّى تَغلبَ علیه فَیصیرُ اَعلاهُ اَسفَله»(420) «چیزى بیشتر از گناه، قلب را فاسد نمىکند، قلب گناه مىکند و بر آن اصرار مىورزد و در نتیجه سرنگون و وارونه مىگردد. و موعظه در آن اثر نمىنماید.» امام کاظم علیه السلام مىفرماید: «اذا اَذنَب الرّجُل خَرجَ فى قَلبه نُکتَةٌ سَوداء فاِن تابَ اِنمَحتْ و ان زاد زادتْ حتّى تَغلِب على قَلبه فَلا یُفلِح بَعدها ابداً»(421) «وقتى که انسان گناه مىکند، در قلب او نقطهى سیاهى پدید مىآید، اگر توبه کرد، آن نقطه پاک مىشود و اگر بر گناه خود افزود آن نقطه گسترده مىگردد به طورى که همه قلب او را فرامىگیرد و بعد از آن هرگز رستگار نمىشود.» به طور کلى هرگونه نکبت و بلا، خواه روحى و خواه جسمى از گناه سرچشمه مىگیرد که امام باقر علیه السلام فرمود: «و ما مِن نِکبَةٍ تُصیبُ العَبد الاّ بِذَنب» (422) «هیچ نکبتى به بنده نرسد مگر به خاطر گناه.» 419) روم / 10. 420) کافى، ج2 ص268. 421) بحار، ج73 ص327، میزان الحکمة، ج3 ص464. 422) کافى، ج2 ص269. |
برای دانلود چندتا برنامه ی خوب روی آنها که در سمت راست قرار دارد کلیک کنید از جمله:
1.متن کامل کتاب کلیات مفاتیح الجنان برای موبایل
2.دانلود نرم افزار مجانی آیه امروز پارس قرآن
3.نرم افزاری تحت جاوا درباره امام سجاد(ع)
4.قرآن با ترجمه فارسی تحت جاوا
هزار و یک نکته از قرآن کریم » نکات 16 تا 30 | |
16 - «اللّه» جامعترین نام خداوند هر کدام از نامهاى خدا در قرآن کریم، ناظر به برخى از صفات اوست. تنها نامى که به تمام صفات و کمالات الهى اشاره دارد و به تعبیر دیگر، جامع تمام صفات جمال و جلال است به همین دلیل، سایر اسماى خداوند غالباً صفت براى کلمهى «اللّه» ذکر مىشود، مانند: «فإنّ اللّه غفور رحیم»(69)و «فانّ اللّه سمیع علیم».(70)
17 - معناى اللّه «اللّه» اسم است براى ذات واجب الوجود که مستجمع جمیع صفات کمال است. این نام بزرگ خداوند که اختصاص به ذات خود او دارد، در سراسر قرآن کریم دو هزار و هشتصد و دوازده بار ذکر شده است.
بعضى معتقدند که کلمهى «اللّه» اسم وضع شدهاى است و مشتق نیست، چنان که خلیل گفته است و برخى دیگر گویند که مشتق است و در اشتقاق آن اختلاف کردهاند، بعضى آن را مشتق از «اله، یأله» مىدانند که مصدر به معناى اسم مفعول است. «اله» یعنى «معبود» و برخى آن را مشتق از «وله» به معناى تحیر و سرگردانى دانستهاند؛ یعنى عقول و اندیشههاى انسانها در بارهى او متحیر و سرگردان است.(71) 18 - ویژگى نام مقدّس اللّه هر اسمى، جز کلمهى «اللّه» هرگاه حرفى از آن کم شود، معنایش به هم مىخورد. زیرا اگر «الف» حذف گردد، «للّه» مىشود. قرآن مىفرماید: «للّه ملک السّموات و الأرض»(72)و اگر «لام» اول حذف گردد، «له» مىشود. قرآن مىفرماید: «له ما فى السّموات و الأرض».(73) اگر «لام» دوم حذف گردد، «هو» مىشود. قرآن مىفرماید: «و هو اللّه لا اله الاّ هو».(74)
19 - معناى لطیف بودن پروردگار «اللّه لطیف بعباده یرزق من یشاء و هو القوىّ العزیز»(75)
توصیف خداوند به «لطیف» بدین جهت است که لطیف از مادهى «لطف» به معناى هر موضوع دقیق و ظریف و هر گونه حرکت سریع و جسم لطیف است، بنا بر این لطیف بودن خداوند اشاره به علم او نسبت به اسرار دقیق و ظریف آفرینش است. گاه به معناى خلقت اجسام لطیف و کوچک و ذرهبینى و مافوق ذرهبینى نیز آمده است. امام رضاعلیه السلام مىفرماید: «این که مىگوییم خدا لطیف است، به دلیل آن است که مخلوقات را لطیف آفریده و از اشیاى لطیف و ظریف آگاه است. آیا آثار صنع او را در گیاهان نمىبینى؟ همچنین در موجودات و حیوانات کوچک و حشرات ریز و چیزهایى که از آن هم کوچکتر است. هنگامى که به این موجودات مىنگریم، در مىیابیم که خالق آنها لطیف است».(76) اوصاف الهى
الف - اراده و مشیت الهى 20 - معناى ارادهى الهى «إنّما أمره إذا أراد شیئاً أن یقول له کن فیکون»(77)
آیهى شریفهى فوق، از آیات برجستهى قرآن کریم است که معناى ایجاد را تبیین مىکند و مىفرماید: خداوند در ایجاد هر چیزى که ارادهاش به آن تعلق گیرد، به غیر از ذات مقدس خود، به هیچ سبب دیگرى محتاج نیست. تعبیرات قرآن کریم در این زمینه مختلف است؛ گاهى با تعبیر امر؛ «إنّما أمره إذا أراد شیئاً» و گاهى با تعبیر قول؛ «إنّما قولنا لشىء إذا أردناه أن نقول له کن فیکون»(78) و در جاى دیگر تعبیر به قضا کرده است؛ «و إذا قضى أمراً فإنّما یقول له کن فیکون».(79) گفتنى است که منظور از کلمهى امر و قول و قضا در آیات شریفه، بیان کردن شأن الهى در هنگام اراده خلقت است، نه این که خداوند متعال وقتى مىخواهد چیزى را بیافریند، این کلام را مىگوید و «کن» مىگوید، وگرنه تسلسل لازم مىآید. به دلیل این که خود تلفظ هم چیزى است که بعد از اراده کردن، تلفظ دیگرى مىخواهد، باز آن تلفظ هم چیزى از چیزهاست که محتاج به اراده و تلفظ دیگرى است.(80) 21 - خواست الهى الف - اگر خداوند بخواهد اشرف مخلوقات، (پیامبر اکرمعلیه السلام) را با «أوهن البیوت» و تار عنکبوت حفظ مىکند؛ «إلاّ تنصروه فقد نصره اللّه».(81)
ب - اگر خدا بخواهد فرعون صاحب قدرت را؛ «و فرعون ذى الأوتاد»(82) به وسیلهى آب که به آن مىنازید؛ «و هذه الأنهار تجرى من تحتى»،(83) غرق مىکند؛ «حتّى إذا أدرکه الغرق».(84) ج - اگر خدا بخواهد درخت خشک، میوهدار مىشود؛ «و هزّى إلیک بجذع النّخلة تساقط علیک رطباً جنیّاً».(85) د - اگر خدا بخواهد از یک علت، دو معلول متفاوت به وجود مىآید. گاهى حضرت موسى عصا را به سنگ مىزند، چشمهى آب مىجوشد؛ «أن اضرب بعصاک الحجر فانبجست منه اثنتا عشرة عیناً».(86)گاهى نیز عصا را به دریا مىزند، قسمتى از آب دریا خشک مىشود؛ «أن اضرب بعصاک البحر».(87) ه - اگر خدا بخواهد زن بىشوهر بچهدار مىشود؛ «فحملته فانتبذت به مکاناً قصیّاً».(88) و - اگر خدا بخواهد کلاغ معلم انسان مىشود و دفن کردن مرده را به او مىآموزد؛ «فبعث اللّه غراباً یبحث فى الأرض».(89) 22 - تنها ذات داراى حیات حقیقى مرحوم علامه طباطبایىقدس سره بعد از بیان اقسام حیات دنیوى و ذکر یک سلسله از آیات کریمه چنین مىگوید: توضیح و تفسیر همهى این آیات در قرآن آمده که مىفرماید: «و ما الحیوة الدّنیا إلاّ لهو و لعب و إنّ الدّار الاخرة لهى الحیوان لو کانوا یعلمون»(90) زندگى دنیا واجد حقیقت و کمال حیات نیست، به عکس حیات آخرت که داراى حقیقت و کمال حیات است، که مرگ در آن راه ندارد؛ «ءَامنین لا یذوقون فیها الموت إلاّ الموتة الأولى»، ولى همین حیات اخروى چنان که از آیات زیادى استفاده مىشود از طرف پروردگار متعال افاضه مىشود و اوست که انسان را در آخرت زنده مىکند و زمام همهى امور به دست اوست. بنا بر این، حیات اخروى نیز مملوک و مسخّر قدرت الهى است، نه این که مطلق و رها باشد؛ یعنى کسى که به این حیات زنده مىشود، خاصیت آن را به واسطهى خداوند مالک مىشود، نه خود به خود.
پس، حیات حقیقى باید به گونهاى باشد که عروض مرگ بر آن محال باشد و این تصور نمىشود، مگر در صورتى که حیات، عین ذات صاحب آن باشد، نه عارضى و دریافت شده از دیگرى. خداوند در قرآن مىفرماید: «و توکّل على الحىّ الّذى لا یموت».(91)بنا بر این، حیات حقیقى همان حیات خدایى است که وجود خدا بالذات داراى علم و قدرت است.(92) 23 - از نظر قرآن کریم اصل خلقت حیات به دست خداست؛ «الّذى خلق الموت و الحیوة»(93)و زنده کردن موجودات نیز به دست خداست؛ «إنّه أمات و أحیى»(94)و زنده بودن دیگران با مرگ همراه است؛ «کلّ نفس ذائقة الموت»(95)و خداوند زندهاى است که مرگ و فنا در او راه ندارد؛ «و توکّل على الحىّ الّذى لا یموت».(96)بنا بر این روشن مىشود که حیات بالاصالة مربوط به ذات خداوند است و حیات و قوام دیگران به او بستگى دارد؛ «هو الحىّ القیّوم».(97)
24 - استفاضهى عموم مردم در جهان هستى امورى وجود دارد که عموم انسانها مىتوانند از آن فیض و بهره ببرند و اختصاص به هیچ طایفه و نژاد خاصى ندارد. از جمله:
الف - رحمت الهى؛ «إنّ اللّه بالنّاس لرؤف رحیم».(98) ب - رسالت پیامبر اکرمصلى الله علیه وآله؛ «و أرسلناک للنّاس رسولاً».(99) ج - قبله و خانهى کعبه؛ «إنّ أوّل بیت وضع للنّاس للّذى ببکّة مبارکاً».(100) د - قرآن کریم؛ «شهر رمضان الّذى أنزل فیه القرءان هدى للنّاس».(101) ه - عاشوراى امام حسینعلیه السلام؛ «و بذل مهجته فیک لیستنقذ عبادک من الجهالة و حیرة الضّلالة».(102) 25 - خداشناسى و تحوّل جهان هستى تفکّر و فرض تغییر و تحوّل در نعمتهاى خداوند یکى از راههاى خداشناسى و نعمتشناسى است.
الف - اگر درختان سبز نشوند؛ «لو نشاء لجعلناه حطاماً». ب - اگر آبها تلخ و شور شوند؛ «لو نشاء لجعلناه أجاجاً». ج - اگر آبها به زمین فرو روند؛ «قل ان أصبح ماءکم غوراً فمن یأتیکم بماء معین». د - اگر شب یا روز همیشگى باشد چه مىشود؛ «ان جعل اللّیل علیکم سرمداً». ه - اگر خداوند نعمت گوش و چشم را از شما بگیرد؛ «قل أرأیتم ان أخذ اللّه سمعکم و أبصارکم و ختم على قلوبکم من إله غیر اللّه یأتیکم به».(103) ب - وجه الهى 26 - مفهوم وجه الهى «یریدون وجهه»(104)
وجه یا روى به مناسبتى که میان صورت و سطح بیرونى هر چیزى هست، به طور مجاز بر همان سطح بیرونى آن هم اطلاق مىشود. ذات چیزى براى چیز دیگرى هیچ وقت ظهور نمىکند و تنها ظاهر و سطح بیرونى و اسما و صفات است که براى موجود دیگرى جلوه مىکند. به ذات خداى تعالى نیز نمىتوان پى برد. زیرا به طور کلى علم و معرفت، نوعى تحدید فکرى است و ذات مقدس او بىنهایت است. از آنجا که وجه یا روى هر چیزى همان قسمتى است که دیگران با آن مواجه مىشوند، از این جهت مىتوان گفت: از هر چیزى آن قسمتى که به آن اشاره مىشود، نیز وجه آن چیز است. به این اعتبار نیز مىتوان گفت: اعمال صالحه وجه خداى تعالى است، همچنان که کارهاى زشت وجه شیطان است. چنانکه صفاتى را که خداى سبحان با آن صفت با بندگان خود روبرو مىشود، نظیر رحمت و خلق و رزق و هدایت، از صفات فعلیه، بلکه صفات ذاتیه را هم که به وسیلهى آن مخلوقات، خداى خود را تا حدى مىشناسند، مانند علم و قدرت، همه را مىتوان وجه خدا دانست. زیرا خداوند متعال به وسیله همین صفات با مخلوقات خود روبرو مىشود و آفریدگان نیز به وسیلهى آن به جانب خدا رو مىکنند.(105) 27 - معناى وجه اللّه وجه در لغت به معناى صورت است و گاهى به معناى ذات به کار مىرود. بنا بر این «وجهاللّه» یعنى ذات خدا. پس ذکر کلمهى «وجه» در آیهى انفاق و مانند آن متضمّن نوعى تأکید است. زیرا هنگامى که گفته مىشود «براى ذات خدا»، تأکید آن از «براى خدا» بیشتر است؛ یعنى حتماً براى خدا باشد، نه دیگرى.
افزون بر آن، معمولاً صورت انسان شریفترین قسمت ظاهرى بدن اوست. زیرا اعضاى مهم بینایى، شنوایى و گویایى در آن قرار گرفتهاند. به همین دلیل هنگامى که کلمهى «وجه» به کار برده مىشود، شرافت و اهمیت را مىرساند. در اینجا هم (به طور کنایه) که در مورد خداوند به کار برده شده است، در واقع نوعى احترام و اهمیت از آن فهیمده مىشود. بدیهى است که نه خداوند جسم است و نه صورت دارد.(106) 28 - مفهوم بقاى وجه الهى و فناى جنّ و انس «کل من علیها فان و یبقى وجه ربّک ذوالجلال و الإکرام»(107)
هر موجود داراى شعورى که بر روى زمین است، به زودى فانى خواهد شد و عمرش پایان مىپذیرد و حقیقت این فنا، انتقال از دنیا به آخرت است. زیرا زندگى دنیا حیات مقدمى است و زندگى حقیقى در آخرت است. منظور از این فنا، فناى مطلق و هیچ و پوچ شدن 2نیست، ولى پروردگار متعال با همهى جلال و اکرامش باقى مىماند، بدون این که فناى موجودات، اثرى در خود او یا دگرگونى در جلال و اکرام او باقى بگذارد. بنا بر این که مراد از وجه خدا هر چیزى باشد که دیگران به آن رو دارند، قهراً مصداقش عبارت است از تمامى چیزهایى که به خداوند منسوبند و مورد نظر هر خداجویى واقع مىگردد، مانند انبیا و اولیاى خدا و دین او و ثواب و قرب او و سایر چیزهایى که از این قبیل هستند.(108) ج - علم الهى 29 - گستردگى علم الهى «و لو أنّما فى الأرض من شجرة أقلام والبحر یمدّه من بعده سبعة أبحر مانفدت کلمات اللّه»(109)
این آیه در بارهى وسعت و گستردگى علم الهى است، اگر تمامى درختان روى زمین درختان قلم شوند و آب دریاها جوهر گردد و هفت دریا نیز به آن افزوده شود، اینها همه تمام مىشوند، اما کلمات و علم الهى تمام نخواهد شد. گاهى از ساقه و شاخههاى یک درخت تنومند، هزاران بلکه میلیونها قلم به وجود مىآید و با در نظر گرفتن حجم عظیم درختان روى زمین و جنگلهایى که بسیارى از کوهها و دشتها را پوشانیده است و تعداد قلمهایى که از آن پدید مىآید و همچنین اگر تمام اقیانوسهاى روى زمین که تقریباً سه چهارم کرهى زمین را با عمق زیادى پوشانیده است، جوهر شوند، چه وضع عجیبى براى نوشتن ایجاد مى کند؛ به ویژه با توجه به افزوده شدن هفت دریاى دیگر به آن که هرکدام از آنها معادل تمام اقیانوسهاى روى زمین باشد، آیا ترسیمى جالبتر از این براى توصیف بىنهایت به نظر مى رسد؟ جالب این که «شجره» به صورت مفرد و کلمه «اقلام» به صورت جمع آمده تا بیانگر تعداد فراوان قلمهایى باشد که از یک درخت با تمام ساقه و شاخه هایش به وجود مىآید و نیز تعبیر «البحر» به صورت مفرد و الف و لام جنس براى آن است که تمام اقیانوسهاى روى زمین را شامل شود، و کلمهى «سبعة» اشاره به کثرت دریاها دارد.(110) 30 - مراد از علم خلق و امر «ألا له الخلق و الأمر»(111) در این که منظور از «خلق» و «أمر» چیست، میان مفسران گفتگوست، اما با توجه به قرائنى که در این آیه و آیات دیگر قرآن موجود است، استفاده مىشود که منطور از «خلق» آفرینش نخستین و منظور از «أمر» قوانین و نظاماتى است که به فرمان پروردگار در عالم هستى حکومت مىکند و آنها را در مسیر خود رهبرى مىکند. این تعبیر در حقیقت پاسخى است به آنها که چنین مىپندارند که خداوند جهان را آفریده و آن را به حال خود واگذارده و کنارى نشسته است. به تعبیر دیگر عالم هستى در ایجادش نیازمند به خدا است، اما در بقا و ادامه حیات نیازى ندارد. این جمله مىگوید: همان گونه که جهان در حدوثش نیازمند به اوست، در تدبیر و ادامهى حیات و ادارهاش نیز وابسته به اوست و اگر لحظهاى خدا از آن گرفته شود، نظامش به کلى از هم گسسته و نابود مىگردد.(112) علم غیب «إنّ اللّه عنده علم السّاعة و ینزّل الغیث و یعلم ما فى الأرحام و ما تدرى نفس ماذا تکسب غداً و ما تدرى نفس بأىّ أرض تموت»(113) 69) بقره / 226. 70) بقره / 227؛ نمونه / ج 1 / ص 20. 71) دایرة الفراید / ج 2 / ص 1. 72) جاثیه / 27. 73) طه / 6. 74) قصص / 70؛ روح البیان / ج 1 / ص 398. 75) شورى / 19. 76) اصول کافى / ج 1 / ص 93 ؛ نمونه / ج 5 / ص 386. 77) یس / 82. 78) نحل / 40. 79) بقره / 117. 80) المیزان / ج 17 / ص 114. 81) توبه / 40. 82) فجر / 10. 83) زخرف / 51. 84) یونس / 90. 85) مریم / 25. 86) اعراف / 160. 87) شعراء / 63. 88) مریم / 22. 89) مائده / 31. 90) عنکبوت / 64. 91) فرقان / 58. 92) المیزان / ج 2 / ص 329. 93) ملک / 2. 94) نجم / 44. 95) آل عمران / 185. 96) فرقان / 58. 97) محاضرات. 98) حج / 65. 99) نساء / 79. 100) آل عمران / 96. 101) بقره / 185. 102) زیارت اربعین. 103) نور / ج 3 / ص 280. 104) انعام / 52. 105) المیزان / ج 7 / ص 101. 106) مجمع البیان / ج 2 / ص 263 ؛ نمونه / ج 2 / ص 664. 107) الرحمن / 27. 108) المیزان / ج 19 / ص 102. 109) لقمان / 27. 110) نمونه / ج 17 / ص 76 ؛ تفسیر کبیر / ج 25 / ص 157. 111) اعراف / 54. 112) نمونه / ج 6 / ص 206. 113) لقمان / 34. |