هزار و یک نکته از قرآن کریم » نکات 16 تا 30 | |
16 - «اللّه» جامعترین نام خداوند هر کدام از نامهاى خدا در قرآن کریم، ناظر به برخى از صفات اوست. تنها نامى که به تمام صفات و کمالات الهى اشاره دارد و به تعبیر دیگر، جامع تمام صفات جمال و جلال است به همین دلیل، سایر اسماى خداوند غالباً صفت براى کلمهى «اللّه» ذکر مىشود، مانند: «فإنّ اللّه غفور رحیم»(69)و «فانّ اللّه سمیع علیم».(70)
17 - معناى اللّه «اللّه» اسم است براى ذات واجب الوجود که مستجمع جمیع صفات کمال است. این نام بزرگ خداوند که اختصاص به ذات خود او دارد، در سراسر قرآن کریم دو هزار و هشتصد و دوازده بار ذکر شده است.
بعضى معتقدند که کلمهى «اللّه» اسم وضع شدهاى است و مشتق نیست، چنان که خلیل گفته است و برخى دیگر گویند که مشتق است و در اشتقاق آن اختلاف کردهاند، بعضى آن را مشتق از «اله، یأله» مىدانند که مصدر به معناى اسم مفعول است. «اله» یعنى «معبود» و برخى آن را مشتق از «وله» به معناى تحیر و سرگردانى دانستهاند؛ یعنى عقول و اندیشههاى انسانها در بارهى او متحیر و سرگردان است.(71) 18 - ویژگى نام مقدّس اللّه هر اسمى، جز کلمهى «اللّه» هرگاه حرفى از آن کم شود، معنایش به هم مىخورد. زیرا اگر «الف» حذف گردد، «للّه» مىشود. قرآن مىفرماید: «للّه ملک السّموات و الأرض»(72)و اگر «لام» اول حذف گردد، «له» مىشود. قرآن مىفرماید: «له ما فى السّموات و الأرض».(73) اگر «لام» دوم حذف گردد، «هو» مىشود. قرآن مىفرماید: «و هو اللّه لا اله الاّ هو».(74)
19 - معناى لطیف بودن پروردگار «اللّه لطیف بعباده یرزق من یشاء و هو القوىّ العزیز»(75)
توصیف خداوند به «لطیف» بدین جهت است که لطیف از مادهى «لطف» به معناى هر موضوع دقیق و ظریف و هر گونه حرکت سریع و جسم لطیف است، بنا بر این لطیف بودن خداوند اشاره به علم او نسبت به اسرار دقیق و ظریف آفرینش است. گاه به معناى خلقت اجسام لطیف و کوچک و ذرهبینى و مافوق ذرهبینى نیز آمده است. امام رضاعلیه السلام مىفرماید: «این که مىگوییم خدا لطیف است، به دلیل آن است که مخلوقات را لطیف آفریده و از اشیاى لطیف و ظریف آگاه است. آیا آثار صنع او را در گیاهان نمىبینى؟ همچنین در موجودات و حیوانات کوچک و حشرات ریز و چیزهایى که از آن هم کوچکتر است. هنگامى که به این موجودات مىنگریم، در مىیابیم که خالق آنها لطیف است».(76) اوصاف الهى
الف - اراده و مشیت الهى 20 - معناى ارادهى الهى «إنّما أمره إذا أراد شیئاً أن یقول له کن فیکون»(77)
آیهى شریفهى فوق، از آیات برجستهى قرآن کریم است که معناى ایجاد را تبیین مىکند و مىفرماید: خداوند در ایجاد هر چیزى که ارادهاش به آن تعلق گیرد، به غیر از ذات مقدس خود، به هیچ سبب دیگرى محتاج نیست. تعبیرات قرآن کریم در این زمینه مختلف است؛ گاهى با تعبیر امر؛ «إنّما أمره إذا أراد شیئاً» و گاهى با تعبیر قول؛ «إنّما قولنا لشىء إذا أردناه أن نقول له کن فیکون»(78) و در جاى دیگر تعبیر به قضا کرده است؛ «و إذا قضى أمراً فإنّما یقول له کن فیکون».(79) گفتنى است که منظور از کلمهى امر و قول و قضا در آیات شریفه، بیان کردن شأن الهى در هنگام اراده خلقت است، نه این که خداوند متعال وقتى مىخواهد چیزى را بیافریند، این کلام را مىگوید و «کن» مىگوید، وگرنه تسلسل لازم مىآید. به دلیل این که خود تلفظ هم چیزى است که بعد از اراده کردن، تلفظ دیگرى مىخواهد، باز آن تلفظ هم چیزى از چیزهاست که محتاج به اراده و تلفظ دیگرى است.(80) 21 - خواست الهى الف - اگر خداوند بخواهد اشرف مخلوقات، (پیامبر اکرمعلیه السلام) را با «أوهن البیوت» و تار عنکبوت حفظ مىکند؛ «إلاّ تنصروه فقد نصره اللّه».(81)
ب - اگر خدا بخواهد فرعون صاحب قدرت را؛ «و فرعون ذى الأوتاد»(82) به وسیلهى آب که به آن مىنازید؛ «و هذه الأنهار تجرى من تحتى»،(83) غرق مىکند؛ «حتّى إذا أدرکه الغرق».(84) ج - اگر خدا بخواهد درخت خشک، میوهدار مىشود؛ «و هزّى إلیک بجذع النّخلة تساقط علیک رطباً جنیّاً».(85) د - اگر خدا بخواهد از یک علت، دو معلول متفاوت به وجود مىآید. گاهى حضرت موسى عصا را به سنگ مىزند، چشمهى آب مىجوشد؛ «أن اضرب بعصاک الحجر فانبجست منه اثنتا عشرة عیناً».(86)گاهى نیز عصا را به دریا مىزند، قسمتى از آب دریا خشک مىشود؛ «أن اضرب بعصاک البحر».(87) ه - اگر خدا بخواهد زن بىشوهر بچهدار مىشود؛ «فحملته فانتبذت به مکاناً قصیّاً».(88) و - اگر خدا بخواهد کلاغ معلم انسان مىشود و دفن کردن مرده را به او مىآموزد؛ «فبعث اللّه غراباً یبحث فى الأرض».(89) 22 - تنها ذات داراى حیات حقیقى مرحوم علامه طباطبایىقدس سره بعد از بیان اقسام حیات دنیوى و ذکر یک سلسله از آیات کریمه چنین مىگوید: توضیح و تفسیر همهى این آیات در قرآن آمده که مىفرماید: «و ما الحیوة الدّنیا إلاّ لهو و لعب و إنّ الدّار الاخرة لهى الحیوان لو کانوا یعلمون»(90) زندگى دنیا واجد حقیقت و کمال حیات نیست، به عکس حیات آخرت که داراى حقیقت و کمال حیات است، که مرگ در آن راه ندارد؛ «ءَامنین لا یذوقون فیها الموت إلاّ الموتة الأولى»، ولى همین حیات اخروى چنان که از آیات زیادى استفاده مىشود از طرف پروردگار متعال افاضه مىشود و اوست که انسان را در آخرت زنده مىکند و زمام همهى امور به دست اوست. بنا بر این، حیات اخروى نیز مملوک و مسخّر قدرت الهى است، نه این که مطلق و رها باشد؛ یعنى کسى که به این حیات زنده مىشود، خاصیت آن را به واسطهى خداوند مالک مىشود، نه خود به خود.
پس، حیات حقیقى باید به گونهاى باشد که عروض مرگ بر آن محال باشد و این تصور نمىشود، مگر در صورتى که حیات، عین ذات صاحب آن باشد، نه عارضى و دریافت شده از دیگرى. خداوند در قرآن مىفرماید: «و توکّل على الحىّ الّذى لا یموت».(91)بنا بر این، حیات حقیقى همان حیات خدایى است که وجود خدا بالذات داراى علم و قدرت است.(92) 23 - از نظر قرآن کریم اصل خلقت حیات به دست خداست؛ «الّذى خلق الموت و الحیوة»(93)و زنده کردن موجودات نیز به دست خداست؛ «إنّه أمات و أحیى»(94)و زنده بودن دیگران با مرگ همراه است؛ «کلّ نفس ذائقة الموت»(95)و خداوند زندهاى است که مرگ و فنا در او راه ندارد؛ «و توکّل على الحىّ الّذى لا یموت».(96)بنا بر این روشن مىشود که حیات بالاصالة مربوط به ذات خداوند است و حیات و قوام دیگران به او بستگى دارد؛ «هو الحىّ القیّوم».(97)
24 - استفاضهى عموم مردم در جهان هستى امورى وجود دارد که عموم انسانها مىتوانند از آن فیض و بهره ببرند و اختصاص به هیچ طایفه و نژاد خاصى ندارد. از جمله:
الف - رحمت الهى؛ «إنّ اللّه بالنّاس لرؤف رحیم».(98) ب - رسالت پیامبر اکرمصلى الله علیه وآله؛ «و أرسلناک للنّاس رسولاً».(99) ج - قبله و خانهى کعبه؛ «إنّ أوّل بیت وضع للنّاس للّذى ببکّة مبارکاً».(100) د - قرآن کریم؛ «شهر رمضان الّذى أنزل فیه القرءان هدى للنّاس».(101) ه - عاشوراى امام حسینعلیه السلام؛ «و بذل مهجته فیک لیستنقذ عبادک من الجهالة و حیرة الضّلالة».(102) 25 - خداشناسى و تحوّل جهان هستى تفکّر و فرض تغییر و تحوّل در نعمتهاى خداوند یکى از راههاى خداشناسى و نعمتشناسى است.
الف - اگر درختان سبز نشوند؛ «لو نشاء لجعلناه حطاماً». ب - اگر آبها تلخ و شور شوند؛ «لو نشاء لجعلناه أجاجاً». ج - اگر آبها به زمین فرو روند؛ «قل ان أصبح ماءکم غوراً فمن یأتیکم بماء معین». د - اگر شب یا روز همیشگى باشد چه مىشود؛ «ان جعل اللّیل علیکم سرمداً». ه - اگر خداوند نعمت گوش و چشم را از شما بگیرد؛ «قل أرأیتم ان أخذ اللّه سمعکم و أبصارکم و ختم على قلوبکم من إله غیر اللّه یأتیکم به».(103) ب - وجه الهى 26 - مفهوم وجه الهى «یریدون وجهه»(104)
وجه یا روى به مناسبتى که میان صورت و سطح بیرونى هر چیزى هست، به طور مجاز بر همان سطح بیرونى آن هم اطلاق مىشود. ذات چیزى براى چیز دیگرى هیچ وقت ظهور نمىکند و تنها ظاهر و سطح بیرونى و اسما و صفات است که براى موجود دیگرى جلوه مىکند. به ذات خداى تعالى نیز نمىتوان پى برد. زیرا به طور کلى علم و معرفت، نوعى تحدید فکرى است و ذات مقدس او بىنهایت است. از آنجا که وجه یا روى هر چیزى همان قسمتى است که دیگران با آن مواجه مىشوند، از این جهت مىتوان گفت: از هر چیزى آن قسمتى که به آن اشاره مىشود، نیز وجه آن چیز است. به این اعتبار نیز مىتوان گفت: اعمال صالحه وجه خداى تعالى است، همچنان که کارهاى زشت وجه شیطان است. چنانکه صفاتى را که خداى سبحان با آن صفت با بندگان خود روبرو مىشود، نظیر رحمت و خلق و رزق و هدایت، از صفات فعلیه، بلکه صفات ذاتیه را هم که به وسیلهى آن مخلوقات، خداى خود را تا حدى مىشناسند، مانند علم و قدرت، همه را مىتوان وجه خدا دانست. زیرا خداوند متعال به وسیله همین صفات با مخلوقات خود روبرو مىشود و آفریدگان نیز به وسیلهى آن به جانب خدا رو مىکنند.(105) 27 - معناى وجه اللّه وجه در لغت به معناى صورت است و گاهى به معناى ذات به کار مىرود. بنا بر این «وجهاللّه» یعنى ذات خدا. پس ذکر کلمهى «وجه» در آیهى انفاق و مانند آن متضمّن نوعى تأکید است. زیرا هنگامى که گفته مىشود «براى ذات خدا»، تأکید آن از «براى خدا» بیشتر است؛ یعنى حتماً براى خدا باشد، نه دیگرى.
افزون بر آن، معمولاً صورت انسان شریفترین قسمت ظاهرى بدن اوست. زیرا اعضاى مهم بینایى، شنوایى و گویایى در آن قرار گرفتهاند. به همین دلیل هنگامى که کلمهى «وجه» به کار برده مىشود، شرافت و اهمیت را مىرساند. در اینجا هم (به طور کنایه) که در مورد خداوند به کار برده شده است، در واقع نوعى احترام و اهمیت از آن فهیمده مىشود. بدیهى است که نه خداوند جسم است و نه صورت دارد.(106) 28 - مفهوم بقاى وجه الهى و فناى جنّ و انس «کل من علیها فان و یبقى وجه ربّک ذوالجلال و الإکرام»(107)
هر موجود داراى شعورى که بر روى زمین است، به زودى فانى خواهد شد و عمرش پایان مىپذیرد و حقیقت این فنا، انتقال از دنیا به آخرت است. زیرا زندگى دنیا حیات مقدمى است و زندگى حقیقى در آخرت است. منظور از این فنا، فناى مطلق و هیچ و پوچ شدن 2نیست، ولى پروردگار متعال با همهى جلال و اکرامش باقى مىماند، بدون این که فناى موجودات، اثرى در خود او یا دگرگونى در جلال و اکرام او باقى بگذارد. بنا بر این که مراد از وجه خدا هر چیزى باشد که دیگران به آن رو دارند، قهراً مصداقش عبارت است از تمامى چیزهایى که به خداوند منسوبند و مورد نظر هر خداجویى واقع مىگردد، مانند انبیا و اولیاى خدا و دین او و ثواب و قرب او و سایر چیزهایى که از این قبیل هستند.(108) ج - علم الهى 29 - گستردگى علم الهى «و لو أنّما فى الأرض من شجرة أقلام والبحر یمدّه من بعده سبعة أبحر مانفدت کلمات اللّه»(109)
این آیه در بارهى وسعت و گستردگى علم الهى است، اگر تمامى درختان روى زمین درختان قلم شوند و آب دریاها جوهر گردد و هفت دریا نیز به آن افزوده شود، اینها همه تمام مىشوند، اما کلمات و علم الهى تمام نخواهد شد. گاهى از ساقه و شاخههاى یک درخت تنومند، هزاران بلکه میلیونها قلم به وجود مىآید و با در نظر گرفتن حجم عظیم درختان روى زمین و جنگلهایى که بسیارى از کوهها و دشتها را پوشانیده است و تعداد قلمهایى که از آن پدید مىآید و همچنین اگر تمام اقیانوسهاى روى زمین که تقریباً سه چهارم کرهى زمین را با عمق زیادى پوشانیده است، جوهر شوند، چه وضع عجیبى براى نوشتن ایجاد مى کند؛ به ویژه با توجه به افزوده شدن هفت دریاى دیگر به آن که هرکدام از آنها معادل تمام اقیانوسهاى روى زمین باشد، آیا ترسیمى جالبتر از این براى توصیف بىنهایت به نظر مى رسد؟ جالب این که «شجره» به صورت مفرد و کلمه «اقلام» به صورت جمع آمده تا بیانگر تعداد فراوان قلمهایى باشد که از یک درخت با تمام ساقه و شاخه هایش به وجود مىآید و نیز تعبیر «البحر» به صورت مفرد و الف و لام جنس براى آن است که تمام اقیانوسهاى روى زمین را شامل شود، و کلمهى «سبعة» اشاره به کثرت دریاها دارد.(110) 30 - مراد از علم خلق و امر «ألا له الخلق و الأمر»(111) در این که منظور از «خلق» و «أمر» چیست، میان مفسران گفتگوست، اما با توجه به قرائنى که در این آیه و آیات دیگر قرآن موجود است، استفاده مىشود که منطور از «خلق» آفرینش نخستین و منظور از «أمر» قوانین و نظاماتى است که به فرمان پروردگار در عالم هستى حکومت مىکند و آنها را در مسیر خود رهبرى مىکند. این تعبیر در حقیقت پاسخى است به آنها که چنین مىپندارند که خداوند جهان را آفریده و آن را به حال خود واگذارده و کنارى نشسته است. به تعبیر دیگر عالم هستى در ایجادش نیازمند به خدا است، اما در بقا و ادامه حیات نیازى ندارد. این جمله مىگوید: همان گونه که جهان در حدوثش نیازمند به اوست، در تدبیر و ادامهى حیات و ادارهاش نیز وابسته به اوست و اگر لحظهاى خدا از آن گرفته شود، نظامش به کلى از هم گسسته و نابود مىگردد.(112) علم غیب «إنّ اللّه عنده علم السّاعة و ینزّل الغیث و یعلم ما فى الأرحام و ما تدرى نفس ماذا تکسب غداً و ما تدرى نفس بأىّ أرض تموت»(113) 69) بقره / 226. 70) بقره / 227؛ نمونه / ج 1 / ص 20. 71) دایرة الفراید / ج 2 / ص 1. 72) جاثیه / 27. 73) طه / 6. 74) قصص / 70؛ روح البیان / ج 1 / ص 398. 75) شورى / 19. 76) اصول کافى / ج 1 / ص 93 ؛ نمونه / ج 5 / ص 386. 77) یس / 82. 78) نحل / 40. 79) بقره / 117. 80) المیزان / ج 17 / ص 114. 81) توبه / 40. 82) فجر / 10. 83) زخرف / 51. 84) یونس / 90. 85) مریم / 25. 86) اعراف / 160. 87) شعراء / 63. 88) مریم / 22. 89) مائده / 31. 90) عنکبوت / 64. 91) فرقان / 58. 92) المیزان / ج 2 / ص 329. 93) ملک / 2. 94) نجم / 44. 95) آل عمران / 185. 96) فرقان / 58. 97) محاضرات. 98) حج / 65. 99) نساء / 79. 100) آل عمران / 96. 101) بقره / 185. 102) زیارت اربعین. 103) نور / ج 3 / ص 280. 104) انعام / 52. 105) المیزان / ج 7 / ص 101. 106) مجمع البیان / ج 2 / ص 263 ؛ نمونه / ج 2 / ص 664. 107) الرحمن / 27. 108) المیزان / ج 19 / ص 102. 109) لقمان / 27. 110) نمونه / ج 17 / ص 76 ؛ تفسیر کبیر / ج 25 / ص 157. 111) اعراف / 54. 112) نمونه / ج 6 / ص 206. 113) لقمان / 34. |
|