پیامبر در چهل سالگی به پیامبری رسید. سه سال مخفیانه و ده سال علنی تبلیغ کرد. بخاطر فشار و تهدید کفار، از مکه به مدینه هجرت کرد. شش سال در مدینه ماند، خواست برود مکه اعمال عمره را انجام بدهد، اما کفار مکه نگذاشتند پیامبر وارد شود و نزدیک بود درگیری پیش بیاید که صلح حدیبیه برقرار شد. دو سال بعد پیامبر و مسلمانان مکه را فتح کردند و خانه خدا را زیارت کرده و به مدینه بازگشتند. دو سال دیگر در مدینه ماندند و در سنّ شصت و سه سالگی پیامبر اعلام کرد برای انجام مناسک حج به مکه میروم، هر کس میخواهد بیاید. جمعیت انبوهی از مدینه و اطراف آن و دیگر مناطق اسلامی به مکه آمدند.
هنگام بازگشت، جبرئیل نازل شد و این آیه را آورد:«یَا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ...» و پیامبر را مامور نمود تا ولایت علی ابن ابیطالب را اعلام کند. لذا پیامبر در منطقهای به نام غدیر خمّ، دستور توقف داد تا همه رسیدند. اینجا نقطهای بود که راهها از هم جدا میشد، یکی به سمت مدینه، یکی به سمت یمن و یکی به سمت عراق میرفت.
پیامبر فرمود: آنها که رفتهاند، بازگردند و صبر کنید تا آنها که بازماندهاند، برسند. هنگام ظهر نماز خواندند و پس از نماز، پیامبر خطبهای مفصل خواند و آنگاه فرمود:
من به زودى دعوت خدا را اجابت کرده، از میان شما مىروم. ای مردم! درباره من چگونه شهادت مىدهید؟ همگی با صدای بلند گفتند: گواهى مىدهیم که تو رسالت الهی را ابلاغ کردى و آخرین تلاش و کوشش را در راه هدایت ما نمودى، خداوند ترا جزاى خیر دهد.
سپس فرمود: من میروم ولی دو چیز گرانقدر در میان شما به یادگار مىگذارم: یکی کتاب خدا که واسطه میان پروردگار و شماست، و دیگری خاندان من که خداوند به من خبر داده این دو از هم جدا نشوند، تا در بهشت به من بپیوندند، از این دو پیشى نگیرید که هلاک شوید و دست از دامن آن دو برندارید که گمراه شوید.
آنگاه پیامبر دست علیّ را گرفت و بلند کرد، آن چنان که سفیدى زیر بغل هر دو نمایان شد و همه او را دیدند و شناختند. در اینجا پیامبر فرمود: «ایّها النّاس مَن اَولَى النّاس بالمؤمنین مِن اَنفُسهم»: چه کسى به مؤمنان از خود آنها سزاوارتر است؟
گفتند: خدا و پیامبرش داناترند، پس فرمود: خدا، مولاى من است، و من مولى و سرپرست مؤمنانم و نسبت به آنها از خودشان سزاوارترم. سپس فرمود:
«من کنت مولاه فهذا علىّ مولاه»: هر که من مولای اویم، این على مولای اوست. سپس دست به سوى آسمان برداشت و چنین دعا کرد:
خداوندا! دوستان او را دوست بدار و دشمنانش را دشمن بدار، یارانش را یارى کن، و آنها که او را ترک کنند، از یارى خویش محروم ساز، حق را همراه او بدار و او را از حق جدا مکن. سپس فرمود: حاضران، این خبر را به غایبان برسانند.
خطبه که بپایان رسید، جمعیت متفرق نشده بود که جبرئیل نازل شد و این آیه را بر پیامبر خواند:
«الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی...»
پیامبر فرمود: خدا را سپاس که دین خود را کامل و نعمت خود را بر ما تمام کرد، و از رسالت من و ولایت پس از من خشنود گشت.
در این هنگام شور و غوغایى در میان مردم افتاد و همه، از جمله ابوبکر و عمر، این موقعیت بزرگ را به على ابن ابیطالب تبریک گفتند:
«بَخّ بَخّ لک یا علیّ اصبحت مولاى و مولا کلّ مؤمن و مؤمنة»:"مبارک باد بر تو، مبارک باد بر تو، اى فرزند ابوطالب! تو مولای من و مولای تمام مردان و زنان با ایمان گشتى.
این بود اجمالی از ماجرای غدیر، و اکنون به تفسیر دو آیه نازل شده در این باره میپردازیم.